آژانس مسافرتی آیشم مجری تخصصی تورهای طبیعت گردی و بوم گردی و ایران گردی و تور یزد
« نخل » ، چنان که می دانیم تابوت « سیدالشهداء ع » شناخته می شد ، و از سنتی کهن حکایت می کرد . اسکلت عظیمی بود از چوب ، به شکل یک برگ درخت ، یعنی شلجمی ، و با آن که شباهتی به درخت خرما نداشت ، آن را به نام این درخت می نامیدند ، شاید به علت آن که اصل آن از جنوب غربی و بین النهرین بود .
از چند روز پیش از محرم ، « باباها » ی میدان ( خادمان ) ، شروع به آذین بستن نخل می کردند که این خود تفصیلی داشت . لااقل یک هفته میکشید . پنج شش نفری بودند که با پاهای برهنه ، تمام روز مشغول بودند . آلات و زینت های نخل را از انبار بیرون می آوردند ، که از این حیث کبوده ، و بخصوص « میدان پایین » آن ، بسیار غنی بود ، و قدمت این آلات به دوره صفویه می رسید .
بستن نخل مهارت و سلیقه ای لازم داشت که علم آن از پدر به پسر می رسید ، ( خادمی میدان ارثی بود ) ، ابتدا بدنه آن را با پارچه سیاه می پوشاندند که سراپا سیاه پوش می شد . آنگاه روی پارچه سیاه را شمشیر بندان می کردند ، صدها شمشیر و قمه و خنجر برهنه ، که بعضی از جنس بسیار عالی بودند و نام سازنده شان روی آن ها نقر شده بود ، ردیف بر دو بدنه نخل بسته می شد ؛ بادقت تمام ، بدانگونه که جلو و عقب نخل شمشیر آجین می گشت ، و هیج جای خالی باقی نمی ماند . آنگاه روی شمشیرها تزیین های دیگر جای می گرفت ، که عبارت بود از چند آینه بزرگ قوی ، منگله ها ، دستمالهای ابریشمی رنگی و زری ها . بر تارک نخل جقه های فلزی میگذاردند ، از فولاد و برنج ، و بر نوک جقه ها به و انار می زدند . مجموع هیأت نخل ، حالت هول انگیز و چشم نواز ، هردو داشت . شمشیرها و قداره های لخت ، و رنگ شوم سیاه ، همراه بود با لطیف ترین رنگهای پارچه ها و پولکها و آینه ها و میوه ها ، و این هیکل چوبی مانند « عروس » آراسته می شد . خوشبو و مکلل . در درون نخل زنگهای بزرگ با طناب آویخته می گشت که هنگام حرکت ، بچه ها آنها را به صدا در می آورند .
روزی که نخل بندان شروع می شد ، برای ما بچه ها مشغولیتی بود . میرفتیم برای تماشا . اسبابها را ریخته بودند وسط . « بابای بزرگ » می رفت و می آمد و دستور میداد . هر شییء را می بایست شناخت که به جای همیشگی خود گذارده شود . حُسن تلفیق رنگها که در آغاز با ترتیب حساب شده ای صورت گرفته بود ، می بایست محفوظ بماند .
آنگاه نوبت به برداشتن « نخل » می رسید که منظره بی نظیری بود . « امام » کشته شده بود و می بایست جنازه اش را بر دوش گرفت . همه خوانین و اعیان ده ، آشفته حال ، پابرهنه ، سربرهنه ، شال سیاه برگردن ، می دویدند به جانب نخل و سایر مردها به دنبال آنها . بیش از صد مرد در چهار ردیف جلو و عقب ، شانه می زدند زیر تیر نخل . ما بچه ها نیز خود را می رساندیم . از چوب بست وسط بالا می رفتیم و خود را به طناب ها می آویختیم که زنگها را بجنبانیم . این هیکل عظیم ، « یاعلی ( ع ) گویان » ، با « یاعلی » سوم ، مانند کشتی ای به جنبش می آمد . در همان لحظه طناب ها را می کشیدیم که زنگهای قوی به صدا می افتاد . نخل از آشیانه خود بیرون برده می شد . زنها در غرفه های خود ایستاده و شیون می کردند . یکی از روضه خوان ها که سید وزینی بود و صدای غرای خوشی داشت ، دستارش را از سر برداشته دور گردن می پیچید ، دست از آستین عبای سیاه بیرون می آورد ، و پابرهنه ، درحالی که صورتش به حد اعلى برافروخته شده بود ، رو به نخل عقب عقب قدم بر می داشت و ذکر مصیبت می کرد .
نخل ، آرام آرام شبیه به جنازه پرشکوهی در حرکت بود . برق آفتاب بعد از ظهر ، برآینه ها و فلز شمشیرها و پولک ها می تابید . پارچه ها و دستمالهای رنگارنگ و منگله هایی که آویخته بود ، لرزه ملایمی بر می داشتند . صدای زنگ ها با صدای مصیبت خوانی ذاکر ، که سوزناکترین کلمات را ادا می کرد ، و شیون زنها به هم می آمیخت . رنگ و نور و صدا و حرکت و برق آینه ها ، دست به دست هم میدادند و عصب بینندگان را در اوج کشش نگاه می داشتند . در همان حین گوسفندانی را که برای قربانی در جلوی پای نخل آورده بودند ، می خواباندند و کارد بر گلویشان می کشیدند که خون فواره می زد . منظره خون بر رقت موضوع می افزود . این گوسفندها به تعداد ده - دوازده از آن کسانی بود که نذر داشتند و مانند « هابیل » درشت ترین آنها را هم انتخاب کرده بودند ، آنها نیز سُرمه به چشمشان کشیده و گِل سرخ بر پیشانیشان مالیده شده بود . بدینگونه سه دور این نخل گرد میدان می چرخید ، و آنگاه آرام آرام به درون آشیانه خود باز می گشت . مراسم « قتل » به پایان رسیده بود .
کتاب روزها (سرگذشت) ، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آژانس مسافرتی آیشم مجری تخصصی تورهای طبیعت گردی و بوم گردی و ایران گردی و تور یزد
آژانس مسافرتی آیشم مجری تخصصی تورهای طبیعت گردی و بوم گردی و ایران گردی و تور یزد